زمان چه زود میگذرد،تمامی دلم در هوای نوشتن پرمیکشد
شاید واژه ای،جمله ای جامانده باشد
ای کاش می دونستی در نبودت چه آهها کشیدم
در نگاهت چه رازها نهفته بود،افسوس
افسوس که این درد دامنگیر من شده بود
وتو با خاطرات آن دوران زمانه را نفرین میکنی
شاید دلت از این همه درد،غمش را به دریا روانه کند
زمان چه زود میگذرد تمامی شب سر به آسمان گریستم
تا شاید در آسمان،نگاهت مرا صدا کند اما تقدیر چیز دیگری بود
تو در سکوت ، من در خیالات
افسانه ها دیگر تاب دیدن اشکهایم را ندارند
تو در خیالات گم میشوی
من در
زمانه